الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

80سالگی مادربزرگ

                جشن 80سالگیت بصورت سورپرایز برگزار شد و چقدر شور و شعف در چشمانت موج میزد مادربزرگ مهربانم و من چقدر دلتنگ بودم...  دلتنگ برای تو که تک دخترت رو خیلی زود از دست دادی... دلتنگ برای  مادرم که تک دخترش رو خیلی زود تنها گذاشت... و دلتنگ برای خودم که تک دخترم را محکم در آغوش گرفته بودم و در اوج دلتنگی باید لبخند میزدم و راه بغض را مسدود میکردم در گلو ... سایه ات همیشه مستدام باد مادربزرگ مهربانم  (ادامه مطلب)     مراسم ساده ای بود مزین به دو کیک دستپخت نوه بزرگتر و ساندویچهای سرد اما در محفلی گرم و هدیه ای تحفه که د...
7 مهر 1392

آخر هفته و 38

سلام به دوستان عزیزم سلام به دختر نازنینم پنجشنبه شب خانواده بابا واسه دیدن خونه و شام اومدن خونمون. من با شجاعت و اعتماد بنفس تمام برای اولین بار واسشون مرغ شکم پر پختم البته چون روز کاری بود و صبح سرکار بودم و از عصر هم مشغول کار و پخت و پز (بماند که عمو و زن عمو جون زودتر اومده بودن تا زن عمو جون بره دکتر و من موندم و شما بچه های شیطون که به هیچ صراطی مستقیم نبودید و کلی شلوغ کاری و جیغ و داد و بریز و بپاش کردین و حسااااااااابی منو کلافه کردین ) و تو این بین چند تا از فامیلها که متوجه حضور مامان جون تو خونه ما شدند واسه عیادت ایشون اومدن و پذیرایی از اونها هم به کنار! خلاصه  آخر شب که مهمونا رفتن احساس کردم کوه کندم بازم...
6 مهر 1392

تخفیف!

امروز پنجشنبه ست و مادرجون تعطیله واسه همین شما رو نبردم مهد و موندی پیش مادرجون الان زنگ زدم تلفنی باهات صحبت کنم سخت مشغول تماشای تلویزیون بودی ...بزور اومدی پای تلفن و جسته گریخته چند کلمه ای حرفیدی و تو اوج قربون صدقه رفتنهای من یهو بی مقدمه مادرجونو صدا زدی گفتی بیا مامانم باهات کار داره!!!! بعد به من میگی خب مامانی خداحافظ مادرجون باهات کار داره!!!!! و بدو رفتی سراغ تلویزیون !            (ای جان یادش بخیر وقتی تازه دندونای پایین دراومده بود وقتی میخندیدی دلم غش میرفت )        وقتی برای تمییز کاری خونه رفته بودیم با انگشتت این نق...
4 مهر 1392

عروسی عمه سمیه

سلام به دوستان عزیزم سلام به الینای مهربونم خب بسلامتی جشن عروسی عمه سمیه هم به اتمام رسید روز جشن من ساعت 10 صبح با بابا رفتم آشخانه و شما موندی بجنورد خونه مادرجون  تا من بتونم به کارهام و آرایشگاه برسم و خوشبختانه  ورم بینی ام خوابیده و اصلا اصلا تابلو نبود که شکسته (قابل توجه برخی دوستان! ) اولین بار بود که آرایشگاه آشخانه رفتم خانم داداش همکارم بود و از کارش خیلی راضی بودم قیمتها هم اونجا عاااااااااااااالیه آرایش مو و صورت با هم شد 20تومن ! تصمیم داشتم با شما و بابا آتلیه هم بریم که متاسفانه شما ساعت 8/5 رسیدین عروسی و دیگه خیلی دیر شده بود و من هم دلم نیومد که با بابا تنها بریم آتلیه الینا جون شما تو عرو...
1 مهر 1392